۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

دیدگاه


روز حسرت یک بارفیکس در ذهن لاغر بازو
پ.ن: محسن نامجو

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

مرض سکته


دهانمان مزه ی سکته می دهد !

خشم را که فرو می دهیم ، آن را دنبال کرده و در میابیم که وارد خونمان شده است
و منتظر می مانیم تا به قلبمان برسد و درد بکشیم .

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

کفاره


تعداد صندوق های شهر به تعداد مردمان شهر ...
گویا مردم سخت نگران حال هم هستند

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

نقطه


... وقتی به خود آمدیم صدای خنده هایمان توجه کلاس را جلب کرده بود،
ذره ای خجالت کشیدیم اما در کل خوشحالیم که هنوز هم ذره ای از ذوق دوران طفولیتمان،
باقی مانده ...

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

بند باز


ایام شباب را به مشغولیت فکر می گذرانیم ،
نگرانیم که بعد ها افسوسش را بخوریم .

تعادل است که مشغولمان کرده است ونمیدانیم که چرا نباید ها را کرده ایم و باید ها را نه !
وحتی ندانیم که کدامین بایدها بایدند و کدامینشان نیستند .

دراز مدتی تعادل را در ذهن بالا و پایین کردیم و هیچ نیافتیم .

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

پایان نامه




عشق به تو، آسیب به آدمیان
تمام گناهان غیر موجه من در سایه ی عشق
فاصله ی عشق و نفرت ...
نفرت .

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

رنگین،ننگین


دریغا که ما را وعده ی سفره های رنگین می دهند لیک ، در دستانمان نان هم نیست .
خیابان ها زیر پایمان خالی ،
گوش ها از وعده های ننگین پر ...