۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

تنهاییه


چه کرد باید آن دم که می پنداریم ، می بینیم و یقین حاصل می شود که خودمان هستیم فقط ؟
تنها مانده ایم
و دلمان پر است
از نا خوش روزگارانی که گاها" بر ما گذر کرده است و جایش درد می کند هنوز .

یاد دوستانی افتاده ایم که دوستمان نبودند اما دوستشان داشتیم .
منطق روزگار حکم می کرد که نا رفیقان را دور کنیم از خود .
تصلی خاطرمان شده است که می پنداریم بر مدار منطق بوده ایم ،
لیک این پندار نیک ، به دل تنگمان راه نمی برد
و همچنان رنجوریم ازین تنگنا .
باشد که دلمان فراخ شود یک روز .